رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

شیرین کاری های شیرینم ...

سلام عسله مامانی الان توی بغلم لالا کردی ... الهی شکرت برای این موجود نازنیین که مثل فرشته های پاک و معصوم توی بغلم خوابیده تقریبا دو روزی میشه که پسر هدف دار تر میخندی بابا رامین که که واست حرف میزنه میخندی و لثه های با مزه ات رو میندازی بیرون ... من توی دستم یه پارچه ی قرمز یا هر رنگ جیغ دیگه میگیرم و تو با چشمهای نازت دنبالش میکنی ... با اینکه یک ماه میشه پاهای کوولوتو تو خونمون گذاشتی اما گاهی باورم نمیشه اومدی ... خیلی دلم برای ان روزا تنگ شده واسه غذا خوردن دو نفری واسه تکونات که تا اخر عمرم یادم نمیره همش میگم یعنی تو همونی ؟؟؟ شرایط مامانی هم خوبه خیلی تونستم خودمو با شرایط وفق بدم هر روز دارم بهتر هم میشم تا ...
15 مرداد 1391

خدایا شکرت

سلام مرد کوچولوی مامانی سلام پسر 25 روزه ی خودم دیگه نمیخواد حالتو بپرسم عزیز دلم چون لحظه به لحظه دارم لمست میکنم میبینمت جیگر مامانی اگه خدا تو رو بهم نمیداد چه کار میکردم ؟؟ خودت میدونی مامانی توی این شهر غریبه و مامانش پیشش نیست و تنهایی باید تو رو نگه داره البته بابا رامین به اندازه ی 1000 نفر کمک حالم هست اما صبح ها که تنهام یکم اذیت میشم البته تو دسته گل مامانی هستی و اذیت نمیکنی و بد قلق بازی در نمیاری اما تا مامانی عادت کنه یکم طول میکشه تو رو خدا مامانی رو ببخش تا یه سرفه میزنی بی هوا و بدون دقت از زمین بلندت میکنه محکم میزنه تو پشتت بخدا خیلی میترسم ... مامانی دور اون چشمهای نازت بگرده که همه زندگیم شده از همون...
10 مرداد 1391

خاطره زایمان من ...

سلام پسرم اول از همه خدا را شکر میکنم که چراغ خونمونو با هدیه دادن تو بهمون روشن کرد دوم هم از همه دوستان برای لطفی که به من و رادینم دارن تشکر میکنم   امروز 22 روز میشه که رادینم تو بغلمه خداییش هر چی که قبل از بارداریم دیر میگذشت الان نمیفهمم کی صبح میشه کی شب میشه ... دقیقا 22 روز پیش بود که مهمونی دعوت بودیم طبق معمول با ترس و لرز از زایمان زودرس حموم کردم موهامو سشوار کشیدم ارایش کردم و رفتیم مهمونی من و رامین و مامانم که یه ماه بود اومده بود به من سر بزنه و برگرده تهران که برای زایمانم که قرار بود 23 تیر باشه دوباره بیاد اما من که از ته دلم مطمئن بود زودتر جیگر گوشم میاد بهش گفتم مامانی اگه تو رفتی من زودتر زای...
7 مرداد 1391
1